فقط یه کلمه خدا

وقتی چشم باز کردم دور برم شلوغ بود همه خوشحال بودن از اومدنم هیچکی رو نمیشناختم ودورو برم پر بود از آدم هایی که امروز که ۲۱ سالمه همه رو می شناسم . اون لحضه شاید لبخند یکی از همه برام پررنگ تر بود لبخند یه یار یکی که امروز می فهمم به بزرگی خودش خدایی دوستم داره . اغراق نیست واقعیت زندگی ما همه آدم هاست کافی به زندگی ورخدادهای د ور برمون  به یه دید دیگه نگاه کنیم . امروز از مرگ نمی ترسم . شاید باور نکنید یکی از آرزو های زندگی من باشه البته به این شرط که صلاح بدون کارم روی این دنیای خاکی تموم شده باشه !!!!!! می خوام بهش برسم رسیدن به معشوق !!!! درست اون با من. ولی من از اون دورم.... منم دوست دارم پیش کسی باشم  که شبها با یاد اون می خوابم ودل پر از دردم با یاد اون آروم میگیره .خداییش خیلی خداست .......... دیوونه میکنه آدم وبا نگاش با لبخندش با نوازش های بی دریغش با عشقش.......... ولی امتحاناش خیلی سخت قبولیش روی خط مرز ولی خیلی بخشنده است اینا رو نوشتم چون امروز بد جور دلم گرفته بود و بد جوری هوامو داشت. به خدایی خدایش دوستش دارم .